خاطرات بند 1
نوشته شده توسط : mosafer

صبح آماده شدیم بریم نماز عید.شورش کرده بودن و کل بند رو بهم ریختن. نذاشتن بریم تو . فکرکنم از خوشحالی عید قاطی کرده بودن. آخه نیست همشونم کلا روزه بودن.اونه که ذوق کرده بودن.

گفتن یه جفت نعلین برات هدیه آوردیم. منم ساده فکر کردم چقدر آدمایه مهربونین. موقع داخل رفتن بازرسی گفتن باید نعلینا رو بازرسی کنیم. نگو نامردا توش مواد جاسازی کردن که تو بند موقعی که من اونا رو در میارم مواد رو جابجا کنن.( به ما هم رحم نمیکردن)

میگفت حاجی جون مادرت یه بسته سیگار برام بیار(سیگار جیره بندی شده بود) یه هفته نماز میخونم.تازه یه هفته فقط. بیشتر نه . نماز دودی ندیده بودیم.





:: بازدید از این مطلب : 791
|
امتیاز مطلب : 29
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9
تاریخ انتشار : چهار شنبه 10 فروردين 1390 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: